آی قصه، قصه، قصه!!(درخت آرزو )

داستان درخت آرزو

آی قصه، قصه، قصه!!(دوست،گنجشک و آتش )

دوست،گنجشک و آتش
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!
پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...

آن را روی آتش می ریزم !
گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ می دهم : هر آن چه از من بر می آمد!

آی قصه، قصه، قصه!!(چرب کردن سبیل )

ریشه ی ضرب المثل چرب کردن سبیل

ادامه نوشته